کد مطلب:314050 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:186

یا باب الحوائج هستی مرا از من گرفتند
3. زمانی، عصرها در صحن حضرت عباس علیه السلام و صبحها در صحن مبارك امام حسین علیه السلام منبر می رفتم. كلیددار حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام آقای سید حسن بود. بنده در منبر، زیارت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را معنی می كردم. یك روز كه از منبر پایین آمدم، سیدی كه در صحن نماز می خواند مرا صدا زد و گفت: امروز منبر شما را گوش می دادم، دیدم درباره ی



[ صفحه 445]



عبارات زیارت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام برای مردم توضیح می دادی. اما من قصه ای را كه خود شاهد آن بوده ام برای شما می گویم تا بالای منبر برای مردم نقل كنی، و آن قصه این است:

چوبداری از اهالی اطراف كربلا، چند رأس گوسفند فروخت و پول آن را در همیانی گذارد. خارج از كربلا، سارقین او را گرفته و پولها را به زور از وی ستاندند. چوبدار مزبور به كربلا برگشته، وارد صحن حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شد و خطاب به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام گفت: یا باب الحوائج، هستی مرا از من گرفتند، من ملجأی جز تو ندارم.

مردم دنبال وی وارد حرم مطهر شدند. وی بعد از گریه ی زیاد، دست خویش را از پنجره ی ضریح داخل ضریح كرد و بعد از چند دقیقه گفت: اباالفضل، أشكرك!

پاكستانیها دورش را گرفتند و پرسیدند كه در دست تو چیست؟ دستش را باز كرد، دیدند كف دستش از طلا و سكه پر است. هر سكه ای را به مبلغ هنگفتی از او خریدند. یك سكه در دستش باقی ماند، خواستند آن را هم بخرند، گفت: كربلا را هم از طلا پر كنید، این سكه كرم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام است، به شما نمی دهم!